سه سال پس از معرفی بازی The Division با آن نمایشهای هیجانانگیز در جریان مراسم E3، کمپانی یوبیسافت این بازی را عرضه کرد که قرار بود نیویورک ویران شدهاش، بهشتی برای طرفداران بازیهای MMO باشد. ولی آیا دیویژن آن چیزی است که انتظارش را داشتیم؟
فضای آخرالزمانی بینظیر، داستان غنی با محوریت همین آخرالزمان، درگیریهای هیجان انگیز، گرافیک مثالزدنی، سیستم لوتی که قرار است در بین بازیهای MMO بهترین باشد، مولفههای نقشآفرینی تاثیرگذار در بازی و از همه آنها مهمتر بخش دارک زوون و نبردهای PvP که گیمرها روزها، هفتهها و ماهها با آن سرگرم خواهند شد، چیزهایی بودند که یوبیسافت سه سال وعده آنها را در بازی The Division داد و روز به روز عطش طرفداران سبکهای شوتر، نقشآفرینی و MMO را برای تجربه این بازی بیشتر و بیشتر کرد. حال دیویژن عرضه شده است، ۸ مارس یا ۱۸ اسفند روزی بود که اولین بار وارد دنیای پسا آخرالزمانی و نیویورک (که با لقب سیب بزرگ شناخته میشود) به یغما رفته آن شدیم. ولی آیا دیویژن همان بازی وعده داده شده است؟ آیا دیویژن میتواند طبق وعده یوبیسافت ماهها و سالها ما را به خود معتاد کند؟ آیا این همان بازی است که قرار است ما را از دنیای بازیهایی مثل World of Warcraft، Destiny یا دیگر نمونههای هم سبک بیرون بیاورد و در خود اسیر کند؟ من که فکر نمیکنم! اگر دنبال دلیل این ادعای من هستید، با ادامه این بررسی همراه باشید.
دیویژن اولین ضربه را در همان شروع بازی به پیکر گیمر وارد میکند، فقط ۸ گزینه از پیش تعیینشده برای طراحی قیافه شخصیتتان دارید و بازی هیچ گزینه شخصیسازی دستی هم ارائه نمیدهد. بد نیست اشارهای به فالاوت ۴ بکنیم که میشد با استفاده از ابزار طراحی شخصیتش، یک کاراکتر کاملا منحصر به فرد طراحی کرد. به دلیل همین کاستی، در طول بازی شاهد شخصیتهای زیادی خواهید بود که فارغ از نوع پوشش، قیافهای مشابه شخصیت شما دارند! به هر حال از این مورد که بگذریم، بازی در ساعات اولیه از یک طرف با گرافیک بینظیر خود جذبتان میکند و از طرف دیگر به دلیل قدم زدنهای بیهدف در خیابانهای شهر مُرده و انجام ماموریتهای آبکی، در حسی بین عشق و نفرت نسبت به بازی قرار میگیرید. به هر حال از این ساعتهای اولیه هم که بگذریم، بازی با یک صحنه سینمایی از جنس آنهایی که در سری Call of Duty دیدهایم، شما را وارد داستانش میکند و نوید یک MMO با داستان غنی را میدهد.
اوایل بازی، از حق نگذریم همه چیز خوب پیش میرود؛ ماموریتهای اصلی و داستانی واقعا مهیج هستند و به لطف سیستم سنگرگیری عالی بازی و حرکت روان بین سنگرها، تیراندازیها بسیار لذتبخش هستند. دشمنان هم در مجموع عملکرد خیلی خوبی نشان میدهند و با تغییر مدام بین سنگرگیریها، نبردهای بازی را چالش برانگیز میکنند. به همین دلیل هم در چند ساعت اولیه، از دیویژن به عنوان یک بازی شوتر تاکتیکی کاملا لذت خواهید برد. ولی کم کم، وضعیت خرابتر میشود. این قضیه زمانی بیشتر به چشم میآید که پس از ماموریتهای اصلی، لِول شخصیتتان به جایی میرسد که دیگر نمیتوانید ماموریتهای داستانی را بازی کنید و به سراغ ماموریتهای فرعی و Encounterها میروید. این مراحل هم به شرطی که از گشتن در ساختمانهای خالی برای ویروس کشی، جلوگیری از معامله اسلحهها، آزاد کردن گروگانها یا رفتن خشک و خالی از یک Safe House به Safe House بعدی لذت ببرید، برایتان جذاب خواهند بود و در عین حال هم امتیاز تجربه (XP) زیادی (بخوانید بیش از حد زیادی) که از طریق آنها میگیرید، باعث میشود تا سطح شخصیتتان به سرعت بالا برود. ولی به مرور زمان، حس بدی سراغ گیمر میآید که «من همین مرحله را با همین دشمنان دقیقا نیم ساعت پیش در یک منطقه دیگر بازی کردم!». بله؛ این اصلیترین ایراد به مراحل فرعی بازی است که پس از گذشت چند ساعت، حس میکنید که یوبیسافت فقط ۴ یا ۵ سناریو برای آنها نوشته و دقیقا همان کارها را بدون هیچ تنوعی فقط در محیط جدید بارها و بارها انجام میدهید. این مساله برای Encounterها هم صدق میکند و مبارزه در کنار گروه JTF برای آزادسازی یک منطقه با همان دشمنان تکراری فقط تا جایی لذتبخش است و پس از آن به یک تکرار مکررات اعصاب خردکن تبدیل میشود که هیچ جذابیتی ندارد.
یکی دیگر از مواردی که بر خلاف شروع خوب در ادامه بازی به چشم میآید، هوش مصنوعی یکنواخت دشمنان است. در مجموع شاهد چهار گروه از دشمنان در بازی هستیم که اعضای آنها همواره رفتارهای یکسانی از خودشان نشان میدهند و کافی است پس از اولین رویاییها، فیلمی از حرکاتشان بگیرید تا در دفعات بعدی که با آنها مواجه میشوید، کاملا بتوانید به سادگی حرکات آنها را پیشبینی کنید! حتی رهبران هر گروه که نقش باسفایت را ایفا میکنند هم از این قاعده مستثنی نیستند و شاید در دفعه اول نبرد سختی با آنها داشته باشید، ولی بعدها متوجه میشوید که در صورت حفظ فاصله از این دشمنان، به سادگی هرچه تمامتر میتوانید آنها را شکست دهید. حال که از دشمنان بازی گفتیم، بد نیست اشارهای هم به تنوع پایین دشمنان بازی داشته باشیم. چهار گروه از دشمنانی که به آنها اشاره کردیم، هریک فقط ۳ یا ۴ نوع سرباز متفاوت دارند که یا نارنجک پرتاب میکنند، یا در نقش یک سرباز ساده به شما حمله میکنند یا اینکه با چوب بیسبال به سمتتان یورش میآورند. مورد آخر در برخی از گروهها جای خود را به تکتیرانداز میدهد و در مجموع، شاید تعداد کل دشمنان بازی در نهایت کمی بیشتر از تعداد انگشتان دو دست باشد!
دیویژن، البته نقاط مثبت کمی هم ندارد. یکی از این ویژگیها، گرافیک عالی بازی و از آن مهمتر، اتمسفر بسیار خوب آن است. ولی بازی در مورد گرافیک فنی هم خالی از ضعف نیست و اصلیترین مورد (حداقل در نسخه پیسی) دیر لود شدن بافتها یا گاهی اصلا لود نشدن آنها است. با این حال نورپردازیها و سایهزنیها به زیباترین شکل ممکن صورت گرفتهاند و افکتهای آتش سوزی، انفجار و برخورد گلوله به اجسام محیطی واقعا زیبا است. این وسط فقط افکت خون کمی غیرواقعی به نظر میرسد و بیشتر شبیه به سس گوجه فرنگی است! از همه اینها مهمتر، برف و هرچیز مرتبط با آن است؛ از بارش برف گرفته تا دانههای آن که در اثر وزش باد به اطراف پراکنده میشوند، آنقدر واقعگرایانه است که دقیقا حس ایستادن زیر بارش برف را القا میکند و از طرفی هم از جنبه هنری تاثیر زیادی در ساخت فضاسازی پسا آخرالزمانی بازی ایفا میکند. طراحی محیط نیویورک هم عالی است و از این حیث بازی کم و کاستی ندارد، ماشینهایی که در خیابانها رها شدهاند، بخشهای زیرزمینی خوفناک که گاهی نیروهای دولتی در آن به دار آویخته شدهاند، ایستگاهها پلیس و حتی فضای داخلی ساختمانها (با وجود داشتن طراحی مشابه در برخی موارد) به زیبایی و هرچه تمام طراحی شدهاند و در کل باعث میشوند تا دیویژن از لحاظ بصری تجربهای عالی ارائه دهد که شاید گرافیکش نسبت به نمایشهای اولیه ضعیفتر شده باشد، ولی هنوز هم بسیار زیبا است.
ولی موردی که دیویژن از آن رنج میبرد، این است که انگار یوبیسافت آنقدر سرگرم طراحی بازی و جزییات آن شده که دیگر زمانی برای پر کردن بازی با ماموریتها و دشمنان متنوع نداشته است و یک محصول ناقص را عرضه کرده که هدفش از ماموریتها و درگیریها، فقط بالا بردن سریع لول شخصیت و سوق دادن وی به سمت قسمت دارک زوون است. البته در این بین ماموریتهای اصلی و داستانی، اگر از همان مشکل تکراری بودن دشمنان فاکتور بگیریم، در مجموع جذاب هستند که ایراد این بخش هم کم بودن این نوع مراحل است و اگر محدودیت سطح وجود نداشت و میشد همه آنها را بدون ارتقا شخصیت بازی کرد، شاید نهایتا ۴-۵ ساعت گیمپلی بیشتر نداشتند!
البته اشتباه نکنید، منظور از محدودیت سطح این نیست که نمیتوانید مراحل را بازی کنید؛ بلکه متاسفانه و بر خلاف نمونه بازیهای MMO موفق، در دیویژن تواناییهای گیمری شما هیچ اهمیتی ندارد و این فقط لول است که پیروز مبارزه را تعیین میکند. مثلا اگر با دشمنی که دو یا سه سطح بالاتر از شما است، روبرو شدید، بهتر است فرار را بر قرار ترجبح بدهید و هرقدر هم که خوب بازی کنید، ضربات شما همانند شلیک با تفنگ آبپاش به نظر میرسند. عکس این مساله هم صادق است، یعنی اگر لول شما همتراز یا حتی یکی بیشتر از دشمن باشد، هیچ دشمنی آنقدر جان سخت نیست که نتوان فقط با چند شلیک وی را کشت. این مساله باعث میشود تا به جای ارتقا تواناییها، بیشتر سراغ بالا بردن سطح بروید و علاوه بر آن، هیچ انگیزهای برای رفتن سراغ دشمنان قویتر در سطوح پایینتر نداشته باشید. موردی که نمونههای موفق سبک MMO، کاربر را با اهدای امتیاز تجربه بیشتر، تجهیزات قویتر و موارد اینچینی به آن تشویق میکنند. در مورد تجهیزات هم این مساله تا حدودی صادق است؛ بازی امکان شخصیسازی کامل سلاحها را گیمر میدهد و میتوانید از دوربین گرفته تا خشاب و قسمت تکیهگاه اسلحه را عوض کنید. این مورد پس از مدتی این حس را القا میکند که تمامی این تغییرات، فقط در راستای تغییر ظاهر اسلحه هستند و تاثیر آنچنانی در عملکرد آن ندارند.
شاید اضافه کردن خشاب با ظرفیت بیشتر باعث شود تا نیاز به بارگذاری مجدد در حین درگیریها کاهش پیدا کند، ولی اضافه کردن یک صدا خفه کن، به دلیل نبود چیزی به نام مخفیکاری در بازی، عملا تاثیری در گیمپلی آن ندارد. مسالهای که در مورد سطح و لول اشاره کردیم، در مورد سلاح و حتی زرهها هم صدق میکند. یعنی اگر شما به عنوان یک گیمر سطح ۱۶ به سراغ یک گیمر دیگر که سطح ۱۷ است بروید (البته اگر بروید! بعدا دلیل این اگر را توضیح میدهم)، شانس خیلی کمی برای پیروزی خواهید داشت. چرا که در هر سطح فقط محدود به استفاده از سلاحها و تجهیزات همان سطح یا پایینتر هستید و حتی در صورت اضافه کردن هزار جور ماد به اسلحه هم، باز دشمنان سطح بالایی شما از سلاح بهتری بهره میبرند که اینکار هم عملا باعث میشود تا گیمر سطح پایین، شانسی در برابر گیمری با حتی یک سطح بالاتر، نداشته باشد.
در مورد ویژگیهای نقشآفرینی در بازی دیویژن، شما به ترتیب Skill، پِرک و Talent دارید که با ارتقا شخصیت و همچنین ارتقا هریک از سه شاخه مقر فرماندهی موارد جدیدی به آنها اضافه میشود و اولی همان نقش تواناییهای Active و دومی و سومی هم نقش تواناییهای Passive معمول در بازیهای هم سبک را ایفا میکنند. Skillها با اینکه شاید جذاب به نظر برسند، ولی برخی از آنها واقعا مصرف آنچنانی ندارند. مثلا توانایی تقویت سنگر، چیزی نیست که خیلی بتوان از آن استفاده کرد؛ چرا که سنگرها تخریبپذیر نیستند که مقاومت بیشتر آنها به درد بخور باشد. یا حتی توانایی Pulse که جای دشمنان یا پس از نصب ماد، جعبههای لوت را نشان میدهد، خیلی به درد بخور نیست. چون پس از حمله جای دشمنان کاملا واضح و مشخص است و پیش از حمله هم دانستن جای آنها خیلی توفیقی در مقایسه با ندانستن ندارد. شاید اگر مولفه مخفیکاری در بازی وجود داشت، این توانایی نقش پررنگتری ایفا میکرد. به همین دلیل نه فقط من، بلکه هر گیمر دیگری را هم که در بازی دیدم، از تواناییهای نصب ربات مبارز، بمبهای چسبناک یا بهبود سلامتی خود و دیگران استفاده میکرد. سیستم لوت و جمع کردن آیتمها هم که یوبیسافت خیلی روی آن مانور داده بود و حتی دیویژن را یک بازی لوت محور (Loot Driven) نامگذاری کرده بود، کاملا عملکرد متوسطی دارد. خیلی از محیطهای بازی خالی از هرگونه لوتی هستند و همین امر، یکی از عواملی است که باعث میشود گشت زدن در خیابانها، گاهی کاملا حوصلهبر شود و حس کنید که صرفا برای رسیدن از نقطه A به نقطه B یک پیادهروی خستهکننده را انجام میدهید و نهایت کاری که میکنید، مبارزه با دسته کوچکی از همان دشمنان تکراری و تماشای جلوههای بصری زیبای بازی است. البته سیستم لوت همانطور که اشاره کردیم، عملکرد متوسطی دارد و خیلی هم بد نیست. عطش پیدا کردن تجهیزات بهتر یکی از چیزهایی است که شما را به کشتن دشمنان تکراری بازی تشویق میکند، یا پس از انجام ماموریتهای فرعی تکراری هم معمولا به قسمتی میرسید که در آن یک کولهپشتی یا جعبه وجود دارد و آیتمهای جدیدی در آن پیدا میکنید.
ولی در مورد سیستم لوت، نباید انتظار فالاوت یا اسکایریم داشته باشید که با انواع و اقسام آیتمهای به درد بخور و نخور شما را مجبور میکرد تا گوشه به گوشه محیط را بگردید. سیستم ساخت و ساز بازی یکی از نقاط قوت آن است و مشابه با بازی Dying Light، بلوپرینتهای مختلف ساخت تجهیزات را با تمام کردن مراحل یا از طریق خرید پیدا میکنید و میتوانید با استفاده از قطعاتی که بهترین راه به دستآوردنشان، خراب کردن سلاحها یا زرههای به درد نخور قبلی است، تجهیزات مخصوص خودتان را بسازید. ولی خب همین تجهیزات را میتوان از فروشگاهها هم خرید و از لحاظ پول هم با کم و کاستی در بازی روبرو نمیشوید که بگوییم ساخت و ساز حداقل از لحاظ اقتصادی به صرفه است. فقط خود حس ساخت و ساز است که این قسمت را جذاب میکند.
یادتان هست اول متن اشاره کردیم که بازی با صحنه سینمایی ما را به یک MMO با داستان امیدوار میکند؟ خب امیدوار نباشید. بازی نه روایت آنچنانی دارد، نه شخصیتپردازی خاصی را شاهد هستیم و نه حتی به نوعی پیش میرود که با شخصیت خودمان یا مردم همذات پنداری کنیم. فقط وجود المانی به نام Echo، که تصاویری از گذشته را نشان میدهد و البته در اکثر مواقع شما را مجبور به گشتن اعصابخرد کن لابهلای این اجسام و افراد نارنجی رنگ میکنند، باعث میشود تا بازی چیزی به اسم داستان داشته باشد. ولی بود و نبود این داستان هیچ تاثیر خاصی بر جذابتر کردن بازی نمیگذارد و دیویژن که به لطف فضاسازی عالیاش، پتانسیل بالایی در روایت یک داستان عالی و بهیادماندنی دارد، هرگز از این پتانسیل استفاده نمیکند. یکی دیگر از عوامل تاثیرگذار در فضاسازی، صداگذاریهای عالی بازی است. از صدای انفجارها و شلیک گلولهها گرفته تا صداگذاری معدود شخصیتهای موجود در بازی، همگی به بهترین شکل صورت گرفتهاند و به جز تاخیری که هراز گاهی در آن رخ میدهد، مشکل خاصی ندارند. برای وارد کردن موسیقی به دنیای مُرده بازی هم یوبیسافت ایده جالبی به کار برده است، موسیقی از طریق رادیوهایی پخش میشود که در Safe Houseها یا حین عبور از خیابانها با آن برخورد میکنید و تنوع نسبتا خوبی هم در زمینه آهنگهای پخش شده شاهد هستیم.
تنها عاملی که تا حدودی قسمت تکنفره و داستانی بازی را جذاب میکند، ویژگی Co-op است. به لطف قابلیت Match Making که میتوانید روی نقشه و در حین انتخاب مرحله یا به وسیله لپتاپ تعیین شده در Safe House آن را انتخاب کنید، در صورت نداشتن تیم از پیش تعیین شده، شما را با گیمرهای دیگری که میخواهند آن مرحله را تمام کنند، وارد تیمی میکند. این ویژگی، جذابیت زیادی به بازی میدهد، مبارزات سختتر میشوند و همکاری و کمک کردن به همتیمی کاملا نمود پیدا میکند. ولی برای این که بیشترین لذت را از این بخش ببرید، باید تیم هماهنگی داشته باشید که همیشه باهم بازی میکنند. در غیر اینصورت، هر بار به دفعات به دلیل ناهماهنگی با همتیمیها، کشته میشوید. البته این مورد ایرادی به بازی نیست و از قضا بازی از این حیث در تیم کردن گیمرهای هم سطح عملکرد عالی ارائه میدهد. بهعلاوه موردی که باید یوبیسافت را به خاطر آن تحسین کرد، سرورهای فوقالعاده بازی است. در تمام مدت زمان تقریبا ۳۰ ساعتهای که دیویژن را بازی کردم، هرگز با قطعی، تاخیر یا مشکلات اینچنینی رایج در بازیهای آنلاین (برای ما ایرانیها البته) روبرو نشدم و با داشتن پینگی معادل ۱۵۰ هم حس انجام یک بازی آفلاین را داشتم.
خب، به تمام موارد اشاره کردیم به جز بخشی که شاید مهمترین قسمت دیویژن باشد. قسمت دارک زوون (Dark Zone) که قرار است پذیرای گیمرهای زیاد و مبارزات هیجانانگیز باشد. پیش از پرداختن به این بخش، باید همگی به یک سوال جواب دهیم؛ چه چیزی میتواند موفقیت بخش چندنفره را تضمین کند؟ پاسخ من به این سوال، مبارزات جذاب PvP است؛ لذت نبرد با افرادی که برخلاف هوش مصنوعی بازی، رفتارهای از پیش تعیین شده نشان نمیدهند و هر حرکاتشان میتواند من را غافلگیر کند و لذت کشتن آنها و جمعکردن آیتمهایشان تنها دلیلی است که میتواند من را معتاد به یک بخش چندنفره جذاب کند. دیویژن، قرار بود تمامی این ویژگیها را داشته باشد. بهعلاوه این بازی وعده داده بود که با نداشتن حالتهای چندنفره از پیش تعیین شده مثل Deathmatch, Capture The Flag یا دیگر موارد، قرار است بخش چندنفرهای داشته باشد که گیمر در آن آزادی عمل دارد و خود سناریو مبارزات خود را پیریزی میکند. ولی همین مورد تبدیل به پاشنه آشیل قسمت چندنفره بازی شده است. با ورود به دارک زوون، دوباره آهی از حسرت خواهید کشید! چرا که بازهم همان دشمنان تکراری با همان هوش مصنوعی و ظاهر همیشگی و فقط کمی جانسختتر در آنجا هم حضور دارند؛ آنقدر جانسختتر که گیمر را وادار به تشکیل تیم میکنند و این میشود مبارزات هیجان انگیز در کنار (نه در برابر) دیگر گیمرها. ولی اگر واقعبین باشیم، مگر ما همین مبارزات را بیرون از قسمت دارک زوون هم تجربه نمیکردیم؟ پس سعی میکنیم تا سراغ نبردهای PvP بازی بگردیم تا چیزی متنوعتر تجربه کنیم که دیگر در آن خبری از هوش مصنوعی خطی دشمنان هم نباشد.
ولی گشتم نبود، نگرد نیست! پس از شلیک به دیگر گیمرها، تبدیل میشوید به Rogue که چیزی شبیه به جوجه اردک زشت است. یعنی کل دنیا را برای کشتن شما متحد میکند و حس میکنید که لکه ننگی در پیکره قسمت چندنفره دیویژن هستید که حال علاوه بر دشمنان همیشگی، دیگر گیمرها هم متحد میشوند تا شما را بکشند. پس از این که کشته شدید هم، مقدار زیادی از امتیازات تجربه مخصوص دارک زوون و پولهای این بخش را از دست میدهید که در مقایسه با امتیازات و پول از دست رفته در حالت مرگ معمولی، بسیار بیشتر است. خب، پس چرا باید Rogue شوم؟ متاسفانه بازی هیچ جوابی به این سوال شما نمیدهد. درست است که در این حالت کمی XP بیشتری میگیرید، ولی خب وقتی نزدیک به ۲۰ گیمر و دشمن هوش مصنوعی به سمت شما یورش میآورند، دیگر شانسی برای کشتن کسی ندارید که بخواهید امتیاز بیشتری بگیرید!
به همین دلیل، اکثر گیمرها پس از وارد شدن به این حالت برای اولین بار، دیگر دلیلی منطقی برای رفتن دوباره به سراغش پیدا نمیکنند و ترجیح میدهند خیلی دوستانه در کنار گیمرها با همان دشمنانی مبارزه کنند که در قسمت داستانی هم مبارزه کردند. جالب است بدانید که حتی خود یوبیسافت هم به این مشکل بازی، که مشکل خیلی بزرگی هم هست، اعتراف کرده و وعده داده تا آن را رفع کند. ولی حداقل تا آن زمان، بخش چندنفره Dark Zone به دلیل نقش کمرنگ (بخوانید نبود) نبردهای PvP، هیچ هیجان خاصی ندارد و شاید اگر لذت پیدا کردن آیتمهای کمی قویتر در این بخش نبود، دیگر هرگز سراغش نمیرفتم.
The Division صرفا به عنوان یک بازی اکشن که بتوان آن را همراه با دوستان (در برابر هوش مصنوعی) بازی کرد، بازی بدی نیست. ولی به دلیل مشکلاتی که در قسمت چندنفره ذکر کردیم، حتی اگر فقط از همین منظر هم به بازی نگاه کنیم، باز هم شوترهای مشابه بسیار بهتری مثل Battlefield 4 یا Call of Duty: Black Ops 3 در بازار هستند که نبردهای PvP بسیار لذتبخشی ارائه میدهند. ولی به عنوان یک MMO، دیویژن یک بازی کاملا سطحی است. نه ماموریتهای جذابی دارد که بتوان ساعتها با آن سرگرم شد، نه سیستم لوت بازی چیزی به این سبک اضافه میکند یا حداقل همتراز با نمونههای موفق است، دشمنانش نه تنوع دارند و نه هوش مصنوعی که بازی را به یک اثر چالشبرانگیز تبدیل کنند و نه حتی نقشه بازی آنقدر وسیع و غنی است که گردش در آن خیلی لذت بخش باشد. دیویژن به عنوان یک MMO فقط گرافیک دارد، فقط میتوان ساعتها به تابش آفتاب نگاه کرد و دقیقا مشابه نگاه کردن به یک تابلو نقاشی از آن لذت برد، تابلویی که هیچ استفادهای ندارد. دیویژن شبیه به یک فیلم پرخرج هالیوودی (یا حتی بالیوودی) است که میتوان یک بار به صورت تفننی آن را نگاه کرد، ولی فردا دیگر چیزی از فیلم در ذهنتان نخواهد ماند. اگر دنبال یک تجربه نهایتا ۱۰-۱۵ ساعته اکشن صرف هستید، دیویژن را بازی کنید. ولی اگر به امید یک بازی که قرار است ماهها آن را بازی کنید به سراغ دیویژن روید.
دیدگاهتان را بنویسید